آیندگان از خود خواهند پرسید : چه شد پس از آنکه روشنای صبح یک بار بر دمیده بود ، ما دیگر بار مجبور شدیم در ظلمات روزگار بگذرانیم ؟
کاستِلیو 1562 م
کارگردان فیلمهای «بوی کافور عطر یاس» و «خانهای روی آب» سه سیمرغ بلورینی که از جشنواره فجر دریافت کرده بود به دفتر جشنواره تحویل داد.
پیکر پرویز منصوری، موسیقیدان، منتقد، مترجم و نویسنده کتاب «تئوری بنیادین موسیقی» (کتاب سال ایران در ۱۳۷۱) امروز از برابر تالار بزرگ رودکی در تهران تشیع و در قطعه هنرمندان به خاک سپرده شد. او که سالها در هنرستانهای موسیقی و دانشگاه تهران تدریس کرده بود، صدها نوشتار در زمینه تئوری موسیقی، نقد، جامعهشناسی موسیقی، سازشناسی و ... بود که از مهمترین منابع آموزشی در رشته موسیقی برای پارسیزبانان به شمار میرود . در کتاب "موسیقیدانان ایرانی" (جلد سوم) نوشته پژمان اکبرزاده آمده است که «منصوری در سالهای پیش از انقلاب یک باله نیز آفرید که به دلیل فعالیتهای سیاسی او علیه حکومت وقت هیچگاه به اجرا درنیامد و در بایگانی تالار رودکی ماند...»
او تحصیل موسیقی ایرانی را با آموزش ویلن ایرانی نزد موسی نی داوود آغاز کرد. اما به توصیه روبیک گریگوریان به هنرستان موسیقیآمد و به تعلیم ویلن نزد گریگوریان و سنجری و مدتی بعد به تحصیل آهنگسازی نزد حسین ناصحی پرداخت. استعداد منصوری به گونهای بود که ناصحی بدون برگزاری کنکور او را وارد رشته آهنگسازی کرد.
با رفتن ناصحی از هنرستان، منصوری به فکر ادامه تحصیل در خارج از کشور افتاد او با کمکهای پدر و مختصری کمک از وزارت فرهنگ و هنر وقت به اتریش رفت. اولین کتاب او - ریمسکی کورساکف - حاصل همین دوره دانشجویی بود. اقامت او در اتریش یازده سال طول کشید، او در آنجا رشته سازهای کوبهای را انتخاب کرد، برای این که بتواند در ارکسترها با آثار مختلف آشنا شود و پارتی تور های مختلفی را مطالعه کند.
او بعدها به درخواست خانواده و بعد از درگذشت مادرش به تهران بازگشت و به مدت 20 سال در این شهر به تدریس تئوری موسیقی و همزمان سردبیری دوره سوم مجله موسیقی پرداخت. منزل او در میدان پاستور محل رفت وآمد بسیاری از چهرههای نامدار عرصه موسیقی و نسلهای بعدی موزیسینها بود که هر کدامشان خوشهای از خرمن دانش او برداشتند.
منصوری اگر چه در زمینه تئوریک و نظری آهنگسازی دانشی تمام داشت و حتی قطعاتی را نوشته و اجرا کرده. ولی هیچگاه خود را آهنگساز نام ننهاد . در مقابل برخی از کتابهای درسی هنرستان را او تدوین و انتشار داد.
منصوری به موسیقی دستگاهی ایران و موسیقیدانان برجسته آن علاقه آشکاری داشت و با نوشتن مقالاتی درباره موسیقی ایرانی (که بعدها در کتاب کاوشی در قلمرو موسیقی ایرانی چاپ شد) و درباره موسیقیدانان بزرگ مثل خالقی و صبا، دقت نظر و مسؤولیت فرهنگی خود را نسبت به موسیقی کشورش نشان داد.
منصوری ،چه ترجمه و چه تالیف آثار موسیقایی از اولین و جدی ترین و پرکارترین مؤلفان این رشته به زبان فارسی بوده است. تنوع موضوع درآثار او نیز قابل توجه است و محدود به یک حوزه خاص _ مثلاً شرح احوال نویسی _ نمی شود: از تئوری بنیادین موسیقی تا هارمونی تحلیلی، از ارکستراسیون ریشارد اشتراوس تا کاوشی در قلمرو موسیقی ایرانی، و... به ویژه دو کتاب عالی او که به چاپ های متعدد رسیده اند: «چگونه خوب بشنویم» و «چگونه از موسیقی لذت ببریم».
پنجاه سال تمرین و تسلط او به زبان آلمانی، از او مترجمی قابل اعتماد ساخته و دانش نظری سطح بالای او در موسیقی و حس امانتداری و دقتش، او را شخصیتی معرفی میکند که می تواند برای آنها که می خواهند جدی و با مسؤولیت کارکنند، الگو و شاخص باشد. در میان فهرست آثار پرویز منصوری، جای یک کتاب خالی است و آن مجموعه مقاله ها و مصاحبه های اندک شمار اوست.
شناختهشدهترین و تاثیرگذارترین اثر منصوری، تئوری بنیادی موسیقی است که تا به امروز نزدیک به 40 بار از سوی انتشارات کارنامه تجدید چاپ شده است و در سال 71 هم به عنوان کتاب سال موسیقی برای مترجم جایزهای را به ارمغان آورد. این اثر را به نوعی میتوان یکی از پرفروشترین کتابهای موسیقی تاریخ ایران نام نهاد.
منصوری روز جمعه 25 آذر سال 1390 در سن 87 سالگی و به دلیل نارسایی قلبی در منزلش در اتریش درگذشت.
پارا سلسوس پزشک ، کیمیا گر ، گیاه شناس و ستاره شناس سوییسی،آلمانی در دوره
رنسانس بود.پاراسلسوس به معنی فرا سلسوس میباشد. سلسوس نام یک طبیب برجسته رومی بوده که پاراسلسوس خود را از او برتر میدانست.
وی نخستین کسی بود که علائم بیماری سفلیس را درست تشریح کرد. همچنین نشان داد که بیماری کارگران معادن بر اثر استشمام بخارهای سنگ فلزاتی است که با آنها سروکار دارند و نه (بر اساس عقیده رایج) ارواحی که در کوهها پنهان شدهاند.
پاراسلسوس در زمینه مسائل ماورالطبیعی و ارتباط با ارواح ذیعلاقه بودهاست. ومطالعه زندگی وی نشان میدهد که با مسائل عرفانی و متافیزیک مرتبط بوده تا حدی که برخی وی را پدیدآورنده اصلی فرقه روزی کروسیان (انجمن اخوت صلیب و گل رز) میدانند.
آن که هیچ نمی داند، به چیزی عشق نمی ورزد. آن که از عهده ی هیچ کاری برنمی آید، هیچ نمی فهمد. آن که هیچ نمی فهمد، بی ارزش است. اما آن که می فهمد، بی گمان عشق می ورزد، مشاهده می کند، می بیند . . . هر چه بیشتر دانش آدمی در چیزی ذاتی باشد، عشق بدان بزرگتر است . . . هر که فکر کند همه ی میوه ها در همان وقت می رسند که توت فرنگی، از انگور چیزی نمی داند.
متن ترجمهی شدهی سخنان شما را در بارهی خودم و سینمای ایران خواندم و بسیار متاسف شدم. من آشنایی زیادی با سینمای ایران نداشتم. قبلا نامهایی مانند امیر نادری، داریوش مهرجویی، عباس کیارستمی، رخشان بنیاعتماد… و تنی چند را شنیده بودم و موفق به دیدن برخی از آثار سینمایی ایشان شده بودم اما افتخار آشنایی با شما را نداشتم حرفهای شما مرا واداشت تا در مورد سینمای ایران بیشتر تحقیق کنم و این به قول شما حکایت همان عدوی ست که سبب خیر میشود. در تحقیق من از سینمای ایران با نام میرزا ابراهیمخان صحافباشی آشنا شدم که جهانگردی روشنفکر بود و نخستین پرزکتور را به ایران آورد و اولین سینما را در ایران تاسیس کرد. او سفرنامهیی دارد. در مقالهیی خواندم که در سفرنامهاش ماجراهای مختلفی از لندن آن سالها، اواخر قرن نوزدم، نقل میکند و از جمله مینویسد:« (نقل به مفهوم) دو ثلث زنان لندن فاحشهاند و یک ثلث دیگر هم چنیناند اما نمود ندارند.» احتمالا به این دلیل او زنان قرن نوزدهمی لندن را فاحشه میدانسته است که با مردان دست میدادهاند، لبخند میزندند و گاه بدون کلاه و روسری در معابر عمومی دیده میشدند و از نظر او اینکارها را فقط زنان فاحشه انجام میداند.(شرح حال خواندنی میرزا ایراهیم خان صحافباشی ) به هر روی اینگونه که پیداست امروز نیز بعد از صد و اندی سال شما هم ملاکتان برای فاحشه خواندن و هرزه نامیدن دیگران همین «آزاد بودن» است و من خوشحال هستم که شما مرا با این تعبیر و تفسیر «هرزه» مینامید و اگر سینمای ایران را «فاحشهخانه» میخوانید درواقع دارید از این سینما تعریف میکنید و اگر بخواهیم حرف شما را برگردانیم به سخن دنیای پیشرفته «فاحشهخانه» میشود «خانهی آزادیخواهان» و من قبول دارم برخی از زنان سینمای ایران زنان آزاده و آزادیخواهی هستند که در منظر شما «هرزه» دیده میشوند.